۱۴۰۴ شهریور ۱, شنبه

کتاب «نظم ناممکن»؛ بررسی ساختار پلیس و نقض حقوق بشر در ایران ، نویسنده زهرا رشیدی



۱۴۰۴/۰۶/۰۱

نظم ناممکن

تقدیم به
«به زنان و مردانی که در راه حقیقت جان باختند و در سکوت تاریخ، مشعل عدالت را بر دوش کشیدند؛ یادشان چراغ راه فردای روشن‌تر باشد.»

بسمه تعالی
مقدمه؛
هیجان، گاهی چنان ژرف در جان آدمی ریشه می‌دواند که واژه‌ها از توصیف آن بازمی‌مانند. حسی شبیه به انفجار شادی در تک‌تک سلول‌های بدن؛ اما در ظاهر، سکوت و آرامشی حکم‌فرماست که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. شاید این همان لحظه‌ای‌ست که روان‌شناسان از آن به عنوان تجربه‌ی اوج یاد می‌کنند؛ لحظه‌ای که فرد در بالاترین سطح انگیزش درونی و رضایت از خود قرار دارد، هرچند هنوز ابزار کامل برای بیان آن را نیافته است.در آن روز خاص، من در محوطه‌ی پارک شهر، مقابل ستاد فرماندهی نیروی انتظامی ایستاده بودم. حکمی در دست داشتم که پس از یک سال و نیم تلاش بی‌وقفه به‌دست آورده بودم: «کارمند رسمی آزمایشی». واژه‌ی "آزمایشی"، علی‌رغم ظاهر ساده‌اش، باری از ابهام و چالش را با خود به همراه داشت. چرا اشک در چشمانم حلقه زده بود؟ آیا این اشک‌ها از شوق بود یا ناشی از تردید نسبت به آینده‌ای که هنوز شکل نگرفته بود؟
یکم مرداد سال ۱۳۸۰، نخستین روز کاری من بود. دختری نوزده ساله با مانتوی مشکی، کفش‌های رسمی، و چادری که الزام آن برآمده از چارچوب‌های اداری بود. هنوز چیزی به‌دست نیاورده بودم، اما دلم برای چیزی تنگ شده بود: برای جایگاهی، برای هویتی که در ذهنم ترسیم کرده بودم.از همان سال‌های نوجوانی، ذهنم مشغول تحلیل رفتار آدم‌ها و رمزگشایی از روابط انسانی بود. علاقه‌ام به روان‌شناسی، بیش از آن‌که آموخته‌ای بیرونی باشد، کششی درونی و ریشه‌دار بود؛ حسی که به باور من، مسیر زندگی انسان را رقم می‌زند.
ورود به ساختار سازمانی نیروی انتظامی، برای من تنها آغاز یک شغل نبود؛ بلکه آغاز سفری بود که در آن، تلفیقی از تجربه‌های شخصی، مشاهدات عینی، و تحلیل‌های روان‌شناختی و جامعه‌شناختی شکل گرفت. عشقی عمیق به درک انسان و جامعه در من وجود داشت؛ عشقی که همچون آتشی خاموش‌ناشدنی، درونم را روشن می‌کرد و مرا به جلو می‌راند.امروز، پس از بیست‌و‌چهار سال، تصمیم گرفته‌ام آنچه را دیده‌ام، حس کرده‌ام و آموخته‌ام، به قلم بیاورم. این کتاب، نه صرفاً یک روایت شخصی، که تلاشی‌ست برای بازتاب دادن بخشی از واقعیت‌های اجتماعی و ساختاری که در بطن آن حضور داشته‌ام.
هر انسانی، خواه آگاه باشد یا نه، بخشی از پیکر زنده‌ی جامعه است. ما تنها برای خود زندگی نمی‌کنیم. نفس کشیدن، راه رفتن، نگاه کردن، حتی سکوت کردنمان بر محیط اطراف‌مان تأثیر می‌گذارد.مسئولیت اجتماعی چیزی فراتر از یک شعار اخلاقی است. این یک تعهد درونی است که از وجدان انسان سرچشمه می‌گیرد و با شناخت، آگاهی و تجربه تقویت می‌شود.کسی که جامعه‌اش را دوست دارد، نمی‌تواند در برابر دردها و رنج‌های آن بی‌تفاوت بماند. نمی‌تواند فقط تماشا کند، در حالی که ناعدالتی، تبعیض یا فساد، پایه‌های سلامت اجتماعی را سست می‌کند.این احساس مسئولیت گاهی با یک سؤال ساده آغاز می‌شود: «من چه کاری می‌توانم انجام دهم؟»نه الزماً کارهای بزرگ، بلکه گاهی یک رفتار کوچک انسانی، یک گفت‌وگوی سازنده، یا حتی ایستادن در برابر یک بی‌عدالتی خاموش می‌تواند آغازگر یک تغییر باشد.از دید روان‌شناسی اجتماعی، افراد زمانی بیشترین انگیزش برای مشارکت و کمک به جامعه را دارند که احساس کنند نقشی واقعی در تغییر دارند. حس تعلق، ارزشمندی و تأثیرگذاری، نیازهای بنیادین روان انسان‌اند.
جامعه‌ای که در آن، مردم به مسئولیت خود آگاه‌اند، زنده و پویاست؛ اما جامعه‌ای که افرادش خود را قربانی، ناظر بی‌قدرت می‌دانند، محکوم به رکود و سقوط است.گاهی کافی‌ست فقط یک نفر برخیزد. تاریخ ثابت کرده است که تغییرات بزرگ، با انسان‌هایی آغاز شده که نخواستند "فقط تماشاگر" باشند.در فرهنگ ما، مسئولیت اجتماعی اغلب در سایه‌ی سکوت، ترس یا بی‌اعتمادی گم شده است. اما این دقیقاً همان نقطه‌ای‌ست که می‌توان آغاز کرد.اگر من آگاه باشم، اگر تو مسئولیت‌پذیر باشی، اگر ما باور کنیم که سرنوشت‌مان گره خورده به سرنوشت دیگران، جامعه‌مان دیگر مثل قبل نخواهد بود.
مسئولیت اجتماعی نه بار اضافی‌ست، نه فشاری بیرونی. این یک بیداری انسانی‌ست.مثل نوری که از درونت می‌تابد و تو را به حرکت وامی‌دارد.مثل صدایی که می‌گوید: «بلند شو، این جهان را می‌توان بهتر ساخت».
ما آمده‌ایم تا بخشی از بهبود باشیم، نه تکرار دردها.
و این، نه یک انتخاب، که جوهره‌ی بودن ماست.
در گذر تاریخ ایران، فرمانبرداری نه یک انتخاب، بلکه به عادتی نهادینه بدل شده است. مردمانی که از کودکی آموخته‌اند حتی وقتی در دل‌شان آتش اعتراض می‌سوزد، در ظاهر دنباله‌رو باشند. نسل به نسل، ترس از گفتن، ترس از ایستادن و ترس از متفاوت بودن، با لبخندی تلخ از پدران به پسران و از مادران به دختران منتقل شده است. فرهنگ سکوت، همچون زنجیری نامرئی، روان جامعه را در خود پیچیده و صدای اعتراض را در گلوها خفه کرده است. این سرزمین، بیش از هرچیز، قربانی آموزه‌هایی‌ست که "ساکت بودن را فضیلت" و "پیروی را امنیت" جلوه داده‌اند.
هدف؛
آیا اصلاح و تغییر می تواند در این بل و بشوی و دیکتاتوری موجود در ایران مفهومی داشته باشد ؟!این دو مفهوم کلیدی و در عین حال متفاوت در مسیر رشد و توسعه سازمان ها و جامعه فردی می تواند نجات دهنده باشد.هر گونه دگرگونی و خروج از سکون در عملکرد ،نگرش‌ها تغییر را معنا می‌کند. گاهی ناگهانی و انقلاب گاهی تدریجی و آرام آرام و حلزونی .اصلاح در عوض بهبود و سامان دهی وضع موجود از طریق اصلاح نقایص و تقویت نقاط قوت است ،البته در چارچوب موجود و با هدف ارتقای آن شکل می‌گیرد.
امروزه که تحولات علمی، فناورانه و اجتماعی سرعت نجومی یافته ،جوامع سازمانها و نهادها از تغییر و دگر گونی ناگزیر نیستند و انعطاف پذیری برای رشد جوامع ،سازمانها و پرورش انسانیت لازم الاجرا ست سکون و رکود، عقب ماندگی ،نابودی و منجر به سقوط انسانیت می شود .برای تغییر و یا اصلاح باید زبان شد و بیان کرد برای کسانی که در برابر حقایق مقاومت می‌کنند در این کتاب نکات و مطالبی از یک سازمان نظامی و مردمی اشاره می شود تا صدایی باشد برای اجرای عدالت و احقاق حق انسان‌های آینده ، تا تاریخ تکرار نشود و با اصلاح ساختارو قانون و شفاف سازی و پرهیز از دروغ و منافع طلبی ،فریب کاری، تا انسان‌هایی درست پرورش یابند .
تعصب و مقاومت تغییر را چالش برانگیز می کند ،مقاومت در برابر چه ؟ قانونگذاران و دولتمردان برای از دست ندادن موقعیت و قدرت هر گونه مخالفت و انتقاد را تهدید تلقی می کنند واقدامات سرکوب گرنه اتخاذ می‌کنند. آموزش و مرور تاریخ و روشنگری و آشنایی با حقوق و قوانین بین المللی و سعی در انعکاس حقایق و تجارب اجتماعی در طول تاریخ می تواند نور سوی ضعیفی برای بیماران قدرت باشد .
هیچ تغییر فکر و اصلاحی بدونه تعلیم و آموزش امکان ندارد ایجاد فرهنگ و شناخت تفاوت‌ها و ارتقا تفکر انتقادی راه دشوار و طاقت فرسایی است که با مبارزه و پایداری و با گذشت سالها و دهه ها امکان پذیر است .آگاه سازی و اموزش نه‌تنها اجتناب‌ناپذیر بلکه ضروری‌اند ،ترقی و پیشرفت در آگاهی، اموزش،برنامه ریزی ومشارکت عمومی جامه میسر می شود ..
فرزندان ایرانم ،شما سزاوار دنیایی هستید که انسانیت جرم نباشد،امید که واژگانم بیداری باشد و روزی جرقه ای برای عدالت ،آزادی خواهی ،ومبارزه با ظلم ،آگاهی و بازگشت انسانیت باشد.این کتاب پژوهشی است از قوانین قابل اجرا و وغیر قابل اجرا درنیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران با توجه به قوانین موجود در قوه قضاییه جمهوری اسلامی ایران است وبه بررسی و تحلیل ابعاد قوانین موجود و تاثیرات سو در اندیشه اجتماعی است .
بی سوادی و ناآگاهی از عوامل بسیار مهم و پنهان در گسترش آسیب های اجتماعی ،خشونت و جرائم است که از تاثیر و نقش محوری آن در شکل گیری آسیب های اجتماعی نباید غافل شد.تضعیف آگاهی و شفافیت در یک جامعه رفتارها و تصمیمات و واکنش های فردی و جمعی را به سوی تباهی و سقوط خواهد برد و باورهای نادرست و تعصبی و بدونه انعطاف میدان را برای نابهنجاری های اجتماعی و به تبع آن بحران های اجتماعی را موجب باز می کند.
موضوع پیشگیری از بیماری جامعه است شاخص ترین پیامد نا آگاهی تضعیف سواد فرهنگی ،اجتماعی، حقوقی و انسانی است از جوامعی که از حقوق شهروندی ،قوانین بین الملی و قوانین حاکم و چارچوب های اخلاقی و قانونی فهمی ندارند چه انتظاری جز آسیب هایی مثل فساد،خشونت خانگی و اجتماعی و تبعیض، و گسترش و متنوع شدن جرائم می‌توان داشت .پیشگیری از باز تولید باورهای غلط اجتماع به دلیل نااگاهی از تاثیر سو آن و تصحیح و اصلاح باورها و عقاید و در نهایت قوانین و حقوق انسانی یک وظیفه فردی و جمعی است،گریزی از زندگی اجتماعی نیست .
جامعه شناسی و روانشناسی در بعد رفتاری دو دوست همسو و هم جهت دوشا دوش هم حرکت می‌کنند که با آگاهی حقیقت و عدالت مسیر تعالی انسانیت و با جهل و دروغ و ظلم مسیر تباهی انسان را میسر می کند . برای مثال خشونت های خانگی از جمله آسیب های فردی و اجتماعی است که به دلیل ناآشنایی با حقوق فردی و و شهروندی سال‌های زندگی قربانیان خشونت را دردآور و تباه می‌کند و فرد خشونت ورز رفتار خشونت امیز خود را حق طبیعی خود می داند ، ظِلم در اجتماع اپیدمی می شود .
عدالت،حقوق و سیاست مثل کلافی در هم تنیده هستند و ارتباط مستقیم در تعیین قوانین،حقوق فردی و اجتماعی دارند چرا که نا آگاهی سیاسی بستر سواستفاده حکومتی و استبداد و سرکوب آزادی ها را ایجاد می‌کند، شخصی که از ساختارهای سیاسی و حقوق قانونی و روش‌های اعتراض مدنی آگاهی نداشته باشد در برابر نابرابری و ستم سکوت می‌کند ویا سمت و سوی ظاهر فریبان و تبلیغات می رود .دیکتاتور با قدرت می تازد .
در سطح کلان، ناآگاهی عمومی می‌تواند مانع توسعه پایدار شود. جامعه‌ای که اکثریت آن در فقر دانایی به‌سر می‌برند، قادر به مشارکت مؤثر در تغییر نیست. هیچ انتخاب درستی در انتخابات، رفتار مسئولانه‌ای در محیط زیست، یا درکی از ضرورت نظم اجتماعی شکل نمی‌گیرد، مگر آنکه آگاهی به یک ارزش ملی تبدیل شود.
در نهایت، باید دانست که ناآگاهی یک بیماری واگیردار اجتماعی است؛ اگر فقط یک گروه از جامعه در تاریکی بماند، کل جامعه در معرض خطر است. بنابراین، هر گام کوچک در راه روشنگری، چراغی در مسیر سلامت و تعالی جامعه روشن می‌کند.

نویسنده :زهرا رشیدی 

لینک خرید کتاب از سایت  www.lulu.com
لینک مستقیم:













۷ نظر:

  1. چرا ذهن مردم رو مشوش میکنی، چرندیاتت،بذار در کوزه آبش رو بخور

    پاسخ دادنحذف
  2. مرسی که درست و دقیق اطلاع رسانی میکنید❤️

    پاسخ دادنحذف
  3. از خودتون خجالت بکشید، دارید شایعه میسازید واقعا که

    پاسخ دادنحذف
  4. مرگ تو هم به زودی میرسه کاری باهات میکنیم که روز هزار بار بگی گوه خوردم

    پاسخ دادنحذف
  5. وبلاگتون خیلی مطلب خوبی داره ممنون از تلاشتون

    پاسخ دادنحذف
  6. سپاس برای زحماتتون

    پاسخ دادنحذف